-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1390 00:02
خدا رو شکر که امروزم مثل دیروز بالاخره گذشت... همه ساعتها زیر استرس شدید بودیم. هنوز باورم نمیشه که امروز صبح جلو چشم همه گریه کردم...چقدر ضایع شدم... خوب امروز که گذشت ولی فردا دوباره دردسر و بدبختی دوباره شروع میشه این جاست که شوهر پولدار بدرد میخورد... امروز تولد اقای ف بود.چند ساله شد ایشون؟...خودش میدونه و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 00:04
اینجا وقتی خبری نیست (از هر نظر) میگن همه چی ارومه... اما فردا روز قیامته چون سر کار قراره بازرس بیاد و به عبارتی دهنمون س ر و ی س ه. و طبق معمول چون خانوم رعیس هول کرده بودندمن و همه همکارام مجبور بودیم تا ۱۰ شب سرکار باشیم ( قابل توجه اونهایی که فکر میکنن من بدروغ میگم که تا دیروقت سر کارم و بجای خر حمالی بیشتر شبا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 00:04
اینجا وقتی خبری نیست (از هر نظر) میگن همه چی ارومه... فردا سر کار قراره بازرس بیاد و به عبارتی دهنمون س ر و ی س ه. چون خانوم رعیس هول کرده بودندمن و همه همکارام مجبور بودیم تا ۱۰ شب سرکار باشیم ( قابل توجه اونهایی که فکر میکنن من دروغ میگم و بیشتر شبا دنبال عشق و حال میرم ) خلاصه بعد از ۱۴ ساعت سر پا ایستادن و ۸...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 11:20
دیشب بازم خر شدم و عوض اینکه با یکی از بچه ها برم بولینگ و خوش باشم با هم رفتیم کافی شاپ (ناگفته نماند که فقط و فقط بخاطر اینکه من و دوست صمیمیت چند شب قبلش با هم رفته بودیم شام و تو نیومدی دیشب از اینکه مبادا چیزی رو خدای نکرده از دست بدی اومدی) طبق معمول همیشه شاکی بودی و اخمات تو هم بود که این چیز تازه ای نیست تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 06:05
خیلی دیره خوابم از سرم پریده...تازگیها میترسم... از ادمهای بد دلو حسود... ادمهای درو و دورنگو دغل باز...ادمهایی که اگر کوچکترین برتری در تو ببینن تا اخرین نفس نفرینت بکنن...میترسم.... از نگاهت ریا و حسادت میباره... کاش هیچوقت اینجا نمیومدی هم مدرسه ای...
-
چه عشقی... چه کشکی...
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 23:59
از اینکه به من به یک زن به عنوان یک کالا نگاه میکنید...حالم بهم میخوره از اینکه با ایراد گرفتن از جزع جزع اعضای بدنم خودتو به بدرد نخوردن من راضی میکنید...حالم بهم میخوره از اینکه بدون شناخت درون من براحتی از من میگذرید...حالم بهم میخوره از اینکه منو با پول و مقام و تحصیلات میسنجید...حالم بهم میخوره عشق رو فقط باید...
-
ازت گله دارم
جمعه 12 آذرماه سال 1389 02:10
به یکی تا خرخره میدی به یکی هم که ارزوشه به یه جایی برسه و یه دلخوشی کوچیک داشته باشه نه تنها هیچی نمیدی که هزارتا سنگ جلو پاش میندازی و هر چی هم داره ازش میگیری ازت شاکیم دیگه بهت اعتقاد ندارم شا...دم به این کار به این درس به این زندگی اصلا از همون اول که این چشمای من رو به دنیا باز شد نحسی شروع شد اگه سعی نمیکرذم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 22:05
به زبون تو عاشقتم یعنی دوستت دارم ازدواج کردن یعنی بیا با هم بدون هیچ قید و بندی زندگی کنیم تو خوبی یعنی تو پپه و ساده ای به تو احترام میذارم یعنی دنیای ما از هم جداست نکنه منو سر کار گذاشتی؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 21:42
دلم تنگته میدونم مجبوری زیاد کار کنی میدونم داری همه سعی و تلاشتو برای بهتر کردن زندگی بکار میبری اما دل من که این حرفا حالیش نمیشه ازش میترسم جدیدا خیلی پررو شده دوستت دارم میخوام رابطمون عالی و خوب باقی بمونه میخوام مقاومت کنم میخوام این دلو بکشم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 02:44
دوستت دارم نه فکر کنم عاشقت شدم خودت که گفتی از من بیشتر عاشق شدی... امیدوارم راست بگی
-
هیچ؟
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 22:00
امشب ترنه رفت. دفعه اول نیست که یکی میره اما این دفعه رفتن این یکی خیلی روی من تاثیر گذاشت. اخه اون یک جورایی پل ارتباط بین من و کتی بود. من و کتی دو تایی ادمهای کم حرفی هستیم. البته من بدتر از او هستم چون من به طرز خیلی خیلی بدی از کمبود روابط اجتماعیم رنج میبرم. کاش چند تا دوست داشتم که باهاشون بیرون برم. کاش میشد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 خردادماه سال 1388 02:28
ساعت از یک شب گذشته و من خیال خوابیدن ندارم. برادر کوچیکه هم نشسته تلویزیون میبینه. نمیدونم چرا هیچکس توی دنیا نمیتونه منو درک کنه. همه فکر میکنن من ادم زیادی عمیقی هستم. فکر کنم این احساس برای شما هم تا بحال پیش امده باشه. احساسی که بشما میگه که ادمهای دور و برتون فقط به فکر خودشون هستند و مشکلات شما اصلا برای اونها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 20:30
امروز رفتم لباسی رو که قرار بود تو عروسی بپوشم عوض کردم دو سایز بزرگترشو گرفتم. نمیدونم رو چه منظور فکر میکردم که انقدر لاغر شدم که میتونم سایز ۱۰ بپوشم. خدا پدر مامانو بیامرزه که باهام اومد. اگه نمیومد مجبور میشدم با همین لباس تنگ بسوزم و بسازم. البته لباسه همچین جالب هم نیستش. از یقه شامپاین رنگش اصلا خوشم نمیاد اما...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 تیرماه سال 1387 21:51
وضع روحیم خیلی خیلی خرابه. اصلا خودم هم موندم چه مرگم شده. دلم به اندازه کل دنیا گرفته. جدیدا دوباره به چت کردن معتاد شدم. خدایا کمکم کن لطفا.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 16:50
از این که خودتو یک مادر خوب و نمونه میدونی حالم بهم میخوره وقتی بخاطر پول سر من منت میگذاری دلم میخواست انقدر ثروت داشتم که خودم را خجالت زده ات نبینم که انقدر غرورم رو نشکنی... تو به چه جراتی اسم بهشتی مادر را روی خودت میذاری؟ به چه جراتی انقدر به مادری خودت افتخار میکنی؟ چه مادری هستی که بین پول و بچه ات انقدر فرق...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 19:07
امروز هم مثل هر شنبه گرفته دیگر با اشک اغاز شد و گله اشک که برای من امر خیلی طبیعی بشمار میره گله هم یک چیزایی مثل اشکه اشک تنهایی بیکسی بیهدفی احساس بیهودگی گله چرا؟ چرا؟ و چرا؟ دوباره شروعش کردی زنگ زدن رو میگم خواهش میکنم خودت رو به کوچه علی چپ نزن جرم کردم که نمیخواهم با کسی که میخواد کنترل زندگیم رو بدست بگیره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 22:13
هیچوقت فکر نمیکردم که خالکوبی هم مثل هزار درد و مرض دیگر برای من اعتیاد به ارمغان بیاره
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 21:06
تو یکی از ادمهایی هستی که من رو به تردید مبتلا میکنی نمیدونم چکارت کنم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 19:23
باز امروز نشستم کلی ابغوره ریختم ای کاش یکم لاغر بودم ای کاش یکم قیافه زیبایی داشتم ای کاش یکم اوضاع از اینی که هست بهتر میشد ای کاش یک دوست خوب و مهربان داشتم ای کاش میشد با یکی دو کلمه درد و دل کنم ای کاش انقدر حالم بد نبود ای کاش میمردم
-
نگران
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 13:35
جدیدا خیلی در مورد خودم احساس نگرانی میکنم بشدت افسرده ام دیشب کلی اهنگ غمگین ترکی گوش کردم و پا بپای اهنگها تا نصفه های شب اشک ریختم نه این که از همه عالم و ادم بدم بیاد اما...همش میخوام تو حال خودم باشم خیلی میترسم
-
ادم بدبخت
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 22:28
امروزم هم مثل هر روز با گریه گذشت. وقتی ازمن میپرسیدند چطوری میگفتم دندون درد بیچاره ام کرده. و در واقع دروغ هم نمیگفتم فکم مثل خیلی وقتهای دیگه بیحس بود. اما تحمل قلب شکسته ام خیلی سخت تر از درد جسمه. کاش یک راهی پیدا میشد و من از این بلاتکلیفی نجات پیدا میکردم.
-
دلسوزی
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 21:50
اینو بدون که ترحم تو به من به هیچ عنوان درد من رو دوا نمیکنه. تو به همه جا رسیدی. و وقتی میون کار به بن بست میخوری اه و ناله و فغان سر میدی. اما. من میدونم که ته دلت کلی احساس خوشبختی میکنی. میدونم که پشت سر من کلی به من و امثال من میخندی. اخه خوشحالی. و من کاملا به شما حق میدم. و الان میگن عیده. باید شاد باشی. باید...
-
توهین
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 00:24
میدونم دلت از من پره برای همین بهت اجازه میدهم هر چی میخوای تو دلت یا بیرون دلت به من فحش بدی. من رو لعنت کن.فشار بده. خوردم کن. هم تو و هم من میدونیم که من کیم. یک ادم علاف. یک ادم بیکار. یک ادم سرگردون. یک ادم منفی. یک ادم سیاه. من کسی رو خوشحال نمیکنم. کسی هم نمیخواد منو خوشحال کنه. پس من رو چه به دوستی؟
-
گله پشت گله
جمعه 24 اسفندماه سال 1386 22:57
اعتراف میکنم که ادم گند دماغ و مغروری هستم. اعتراف میکنم که اداب معاشرت را بلد نیستم. اعتراف میکنم که خیلی عصبی مزاج هستم. و اعتراف میکنم که خیلی از ادمها با رفتارهاشون منو از کوره بدر میکنند. اما خداییش از خودم راضی هستم. نمیتونم ادم دورو و دروغگویی باشم. خیلیها بخاطر همین صداقتم از من رو گردان میشوند. اما من...همینم...
-
خستگی
پنجشنبه 23 اسفندماه سال 1386 23:07
تورو خدا تو دیگه من رو نصیحت نکن. فقط مثل یک دوست خوب به حرفهای من گوش بده. غصه های من.درد دلهای من. اشکهای من رو ببین و با من همدردی بکن. کاش من رو میدیدی. کاش همه من رو میدیدند.
-
دلتنگی من
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 03:17
کلمه عشق بگوشم اشناست صرفا به این دلیل که مردم شبانه روز این کلمه رو بکار میبرند. اما منو چه به عشق و عاشق شدن.من اگر لیاقتش رو داشتم خیلی زودتر از اینها عاشق میشدم. بارها و بارها از خودم پرسیدم: ایا من مشکلی دارم که نمیتونم نظر کسی رو بخودم جلب کنم؟ولی هیچ وقت هیچ جوابی برای سوال خودم پیدا نکردم. ان قدر دلم گرفته که...
-
من و بقیه
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 23:45
خیلی وقتها با خودم فکر میکنم که پول چه ارزشی میتونه در زندگی کسی داشته باشه؟ و جالب این جاست که همیشه به این نتیجه میرسم که پول خوشبختی نمیاره.
-
خیلی نازنی
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 20:06
نمیدونم چرا بعضی از ادمها از دروغ گفتن و چاپلوسی کردن لذت میبرند.توهم یکی از این دسته ادمها هستی.از اینکه به من دروغ گفتی و بیشتر و بیشتر مطمعنم کردی که حسابی با احساسات من بازی کردی ممنونم. خیلی از دستت ناراحت هستم.کی مجبورت کرده بود که به من دروغ بگی که من مثل خواهرت میمونم؟من که از تو توقعی نداشتم و ندارم فقط...