دلسوزی

اینو بدون که ترحم تو به من به هیچ عنوان درد من رو دوا نمیکنه.

تو به همه جا رسیدی.

و وقتی میون کار به بن بست میخوری اه و ناله و فغان سر میدی.

اما.

من میدونم که ته دلت کلی احساس خوشبختی میکنی.

میدونم که پشت سر من کلی به من و امثال من میخندی.

اخه خوشحالی.

و من کاملا به شما حق میدم.

و الان میگن عیده.

باید شاد باشی.

باید خوشی کنی.

اما من ...من به چی خوش باشم؟

به این که هر سال بیشتر از سال قبل پس میرم.

به این که هر سال افسردگی و دردم بیشتر میشه.

به این که پیرتر و پیرتر میشم.

 

خدایا خدایا...

کمکم کن.

به اندازه تمام دنیا خستم.

تو رو بجون هر کسی که برایت عزیزه یک راهی جلوی پای من بگذار.

خیلی حالم گرفته است.

 

 

 

توهین

میدونم دلت از من پره برای همین بهت  اجازه میدهم هر چی میخوای تو دلت یا بیرون دلت به من فحش بدی.

من رو لعنت کن.فشار بده. خوردم کن.

 

هم تو و هم من میدونیم که من کیم.

یک ادم علاف.

یک ادم بیکار.

یک ادم سرگردون.

یک ادم منفی.

یک ادم سیاه.

من کسی رو خوشحال نمیکنم.

کسی هم نمیخواد منو خوشحال کنه.

پس من رو چه به دوستی؟

 

 

گله پشت گله

اعتراف میکنم که ادم گند دماغ و مغروری هستم.

اعتراف میکنم که اداب معاشرت را بلد نیستم.

اعتراف میکنم که خیلی عصبی مزاج هستم.

و اعتراف میکنم که خیلی از ادمها با رفتارهاشون منو از کوره بدر میکنند.

اما خداییش از خودم راضی هستم.

نمیتونم ادم  دورو و دروغگویی باشم.

خیلیها بخاطر همین صداقتم از من رو گردان میشوند.

اما من...همینم که هستم.