خیلی نازنی

نمیدونم چرا بعضی از ادمها از دروغ گفتن  و چاپلوسی کردن لذت میبرند.توهم یکی از این دسته ادمها هستی.از اینکه به من دروغ گفتی و  بیشتر و بیشتر مطمعنم کردی که حسابی با احساسات من بازی کردی  ممنونم.

خیلی از دستت ناراحت هستم.کی مجبورت کرده بود که به من دروغ بگی که من مثل خواهرت میمونم؟من که از تو توقعی نداشتم و ندارم فقط میخواستم با من دوست و صادق باشی. تو چکار کردی.هیچی اون موقعی که ناراحتی داشتی با من بودی. اونوقت وقتی موقع خوشیت رسید دیگه منو فراموش کردی. برای بار هزارم دل منو شکستی. یعنی فکر میکنی کسی که بخاطرش منو گذاشتی کنار انقدر ارزششو داشت که همه محبتهایی رو که من در حق تو کردم رو فراموش کنی؟اگه اینجوری فکر میکنی  بهت بگم  که واقعا از طرز فکرت متاسفم.

خدا میدونه که چقدر غمهامو تو سینه ام ریختم و خفه شدم تا تو رو ناراحت نکنم.هر بار که نشستی گریه کردی منم تو دلم یک دل سیر برای تو گریه کردم درصورتیکه خودم کمرم از مشکلاتم خم شده بود.

 

یک روزی از همین روزها چشمتو باز میکنی و میبینی که دورو برت خالی شده. اون موقع دیگه حتی منم نداری که باهاش درد و دل کنی.

 

برای همین هیچی بهت نمیگم و حوالت میکنم به خدا.