دلسوزی

اینو بدون که ترحم تو به من به هیچ عنوان درد من رو دوا نمیکنه.

تو به همه جا رسیدی.

و وقتی میون کار به بن بست میخوری اه و ناله و فغان سر میدی.

اما.

من میدونم که ته دلت کلی احساس خوشبختی میکنی.

میدونم که پشت سر من کلی به من و امثال من میخندی.

اخه خوشحالی.

و من کاملا به شما حق میدم.

و الان میگن عیده.

باید شاد باشی.

باید خوشی کنی.

اما من ...من به چی خوش باشم؟

به این که هر سال بیشتر از سال قبل پس میرم.

به این که هر سال افسردگی و دردم بیشتر میشه.

به این که پیرتر و پیرتر میشم.

 

خدایا خدایا...

کمکم کن.

به اندازه تمام دنیا خستم.

تو رو بجون هر کسی که برایت عزیزه یک راهی جلوی پای من بگذار.

خیلی حالم گرفته است.

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مرد باران یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ب.ظ http://rainct.blogsky.com

واقعا" چرا گاهی اوقات اینجوری میشه؟؟؟
سوال بی جواب!!!
سبز باشی...

مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد